آقای دستان در اتاق کار خود، پشت میز چوبی قدیمی نشسته بود و در نور کم
ناگهان در کوچک و چوبی اتاق با شدت باز شد و اندام درشت مردی بر آستانه در ایستاد.
مرد، پالتوی بلندی به تن داشت و کلاه لبه داری که بر سر گذاشته بود، چهره اش را در آن اتاق نیمه تاریک، بیشتر پنهان می کرد.
همزمان که در با شدت باز شد، بیرون هم